سخــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم
که دیــدم مترسکـــــ
بـه کــلاغ می گویــد:
هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن
فقـــط تنهــام نــذار!!
سخــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم
که دیــدم مترسکـــــ
بـه کــلاغ می گویــد:
هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن
فقـــط تنهــام نــذار!!
دلت که گرفت، دیگر منت زمین را مکش،
راه آسمان باز است، پر بکش،
او همیشه آغوشش باز است،نگفته تورو میخواند؟
اگر هیچکس نیست، خدا که هست……..
میکشم از پنجره ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار،در این پنجره با تو
از خستگی روز همین خواب پر از راز
کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو
دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو
اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم
حالا که سهم من نشدی کم بیاورم
دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم
تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم
میخواستم که چشم تو را شاعری کنم
امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم
دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل
می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم
یادت که هست پای قراری که هیچ وقت…..
میخواستم برای تــــو مریـــــم بیاورم؟
حتی قرار بود که من ابر باشم و
باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم
کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من
اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم ….
.بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟
خانه دوست کجاست …. ؟
خانه دوست همین نزدیکی است
پشت یک تپه سبز ، لب یک نهر قشنگ
که درونش عوض آب محبت جاریست
در کنار جنگل ، که در آن سرو رسا
به بلندای افق آرام است
پشت پرچین نیاز ، گفت نیلوفر وحشی به دو صد عشوه و ناز
به همان برکه پر شور به راز
که تو ای یار عزیز ، خانه دوست کجاست ؟
خانه دوست پر از مهر و سرور
ظلمت و کینه و نفرت ، در آن پیدا نیست
همه با هم به وفا خندانند …
این عجب معجزه ایست
که مرا سخت به خود شیفته می گرداند
راستی خانه دوست کجاست ؟
به گمانم که همین نزدیکی است ؟
خانه دوست درون دل ماست …
به سلامتی سربازی که از بس به عشقش نامه نوشت،عشقش عاشق پستچی شد
باتو بودن را با دنیا عوض نمیکنم
چه ساده بودم
آن هنگام که میپنداشتم
شکستن دل کسی ناگوارترین حادثه عالم است
امروز که دلم شکست
عالمی تکان نخورد!
به سادگی خودم میخندم
..He taught me how to love
but...not how to stop..
رفت؟؟.
به سلامت...
من خدا نیستم که بگویم صدبار اگر توبه شکستی باز آی
رفتنت مردانه نبود..
لااقل مرد باش برنگرد.....
عشقم..
جات خیلی خالیه...
دلم خیلی بهونه تو میگیره...
کاش میتونستم بهت بگم خیلی دوستت دارم ....
اونقدر که شب ها با یاد تو دفترچه رویاهام رو ورق میزنم...
کاش همیشه کنارم می موندی...
دوستت دارم ..خیلی دوستت دارم..اما نمیدونم خیلی رو چجوری بنویسم که خیلی خونده بشه...
راست میگویند...
دلت که گیر باشد..
دنیایت دلگیر میشود...
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست.
میگن عروس رفته تو اتاق
لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته،
در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه
میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه.مامان بابای
دختره پشت در داد میزنند: مریم ،
دخترم ، در را باز کن.مریم جان سالمی ؟؟؟
آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده
در رو می شکنه میرند تو.مریم ناز مامان بابا
مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده.
لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ،
ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه
نگاه می کنند. کنار
دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده.
بابای مریم میره جلو
هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ
را بر میداره، بازش
می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو.
آخه اینجا آخر خط
زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه
همیشه آرزوت همین
بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو
حرفام ایستادم. می بینی
علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم
حرفای تو را می
شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم
یا تو یا مرگ، تو
هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی
تو کجایی؟! داماد
قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری
داره لباس
عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت
تا آخرش رو
حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت.
حالا که
چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ،
همه زندگیم مثل یه
سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد،
یادته؟! روزی
که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟!
نقشه های آیندمون، یادته؟!
علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه
زندگیشون بودیم پا روی
قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه
پرتت کرد بیرون که اگه دوستش
داری تنها برو سراغش.
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری
اسمشو بیاری. یادته اون
روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه
می کنی چشمات قشنگتر
می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام
به اندازه کافی قشنگ
شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر
غریب که چشمات تو
چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه
تو چشمام. روزی که
بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم
که دستاش خالی
بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من
تو نگاه تو بود نه تو
دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم
یا تو یا مرگ. پامو از این
اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم
ببینم بجای دستای
گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین
جا تمومش می کنم.
واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی
می دیدی رنگ قرمز
خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای
نوشتن ندارم. دلم ب
رات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح
چشمات پیشه رومه.
دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر
جنازه ی دختر قشنگش
ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت
بهت زده و داغدار پشت
سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در
یه قامت آشنا می بینه.
آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه،
صورتش با اشک یکی
شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی
حرفها توش بود. هر دو
سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود.
پدر علی هم اومده
بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه
پسرش به قولش عمل
کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و
کتاب عشق علی و مریم
بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده
و اشکای سرد دو مادر
و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده
گذر زمانه و آینده و بازهم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…
به سلامتی کسایی که..
بی خیالمونن ولی توی خیالمونن....
می گویند خوش به حالت...
از وقتی که رفته خم به ابرو نیاورده ای ....
نمی دانند ...
بعضی درد ها کمر خم میکند نه ابرو ..
دل درد گرفتم از بس فنجان های قهوه را سر کشیدم
اما...
تو ته هیچ کدامشان نبودی ..
نمی دانم چه رابطه ای ست؟!!
بین نبودنت با رنگ ها ..
دلتنگت که میشوم...
زندگی ام سیاه میشود...
شعرهایم را میخوانی و میگویی روان پریش شده ام؟....
پیچیده است قبول.....
اما من ....
فقط چشم های تورا مینویسم ....
تو ساده تر نگاه کن ....
دست به صورتم نزن ...
میترسم بیفتد..نقاب خنده هایی که بر لب دارم ....
و سیل اشکهایم تو را با خود ببرد....
و باز من بمانم و تنهایی ....
چند وقتیست هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم
نگاهم اما
گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید...
دیر آمدی...
تمام شده ام دیگر...
بس که بلعیده ام اندوه نبودنت را...
اما!!!!!!
می بخـــــــــشمـــــــــت!
با آنکه هزار شب بی خوابی طلب دارم از تــو
تعداد صفحات : 2